هرمز چهارم ترک زاده ی دادگر یا ستم گر
هرمز چهارم ترک زادهی دادگر یا ستمگر
داستان اسپ پرویز و کشتن سه تن
کورش محسنی
اسپ پرویز و درویش دوستی
از هرمز چهارم، پسر انوشیروان دادگر، در تاریخ سخن فراوان رانده شده است که بیشتر این نوشتهها بر روی سستیها و ترکزاده بودن او (از سوی مادر خاقان نژاد بود) متمرکز شده است. هر چند به هر روی هرمز چهارم در برابر ترکان ایستادگیها کرد و بر آنها به یاری بهرام چوبین مرزبان آذربایجان شکستهای سخت وارد کرد. همچنین در رفتار هرمز میتوان رگههایی از دادگری و مردم دوست بودن را یافت. هرمز چهارم گویا در آغاز کوشیده است تا از جایگاه و مقام بزرگان و سرمایهداران فروکاهد و به طبقهی زیردست رسیدگی کند. در بخشهایی از سرودههای فردوسی به این نکات اشاره شده:
به درویش بر
مهربانی کنیم به پرمایه بر پاسبانی کنیم
که درویش را شاد دارم به
گنج نیارم دل پارسا را به رنج
چو بشنید گفتار او انجمن
پر اندیشه گشتند زان تن به تن
سر گنج داران پر از بیم گشت ستم
کاره را دل به دو نیم گشت
خردمند و درویش زان هرک بود بدلش اندرون
شادمانی فزود
همچنین داستان پسر هرمز یعنی خسروپرویز و اسپ اش در این زمینه میتواند نشانهی دیگری از دادگری هرمز چهارم باشد. داستان از زبان فردوسی چنین بازگو می شود که هرمز مدتی را در شهر استخر در پارس به سر میبرد که هوایی بس خوش داشت:
به سالی به
استخر بودی دو ماه که کوتاه بودی شبان سیاه
که شهری خنک بود و روشن
هوا از آن جا گذشتن نبودی ورا
در آن جا دستور منادیگری داد تا اعلام شود که از این پس اگر اسپی به درون زمین کشتمند و کشاورزی و باغ داری برود و زیانی به آن ها برسد، باید گوش و دم اسپ را بریده و دارندهی اسپ هزینهی زیان وارد شده را به باغ دار و کشاور پرداخت کند. روزی اسپ خسروپرویز از آخُر گریخت و به سوی زمین کشاورزی رفت و زیانهایی بر زمین وارد آورد. کشاورز به موکل و مامور رسیدگی به دادخواستها روی آورد و گفت که اسپ فرزند شاه یعنی خسرو پرویز چنین زیانی به من زده است. موکل نیز گزارش را به هرمز شاه عرضه داشت و خواهان فرمان شاه در این زمینه شد. شاه دستور داد بی درنگ حکم اجرا گردد و گوش و دم اسپ بریده شود و زیانی که اسپ به زمین کشاورز زده از سوی خسروپرویز فرزندش پرداخت گردد. در این میان فرستادن بزرگان و میانجی گران از سوی خسروپرویز نیز سودی ندارد.
بدو گفت
هرمز به رفتن بکوش ببُر اسب را در زمان دُم و گوش
ز خسرو زیان باز
باید ستد اگر صد زیان است اگر پانصد
کشتن سه تن از بزرگان
ماجرای کشتن سه تن از بزرگان که پیش از این در چشم انوشیروان دادگر پدر هرمز چهارم جایگاه والایی داشتند چنین بازگو شده است که این سه تن به نامهای "ایزدگشسپ", "برزمهر" و "ماه آذر" از ترس نافرمانی دستورات شاه درآینده به دست هرمز کشته میشوند.
هر آن کس که
نزد پدرش ارجمند بدی شاد و ایمن ز بیم گزند
یکایک تبه کردشان بی
گناه بدین گونه بد رای و آیین شاه
در آغاز ایزدگشسپ را بی هوده به زندان انداخت. پس از مدتی ایزدگشسپ که در زندان بی زوار گشته بود پیامی به موبد موبدان فرستاد و از او خوراک خواست و درخواست دیدار کرد. موبد نیز چنین کرد و گویا پیوندی میان این دو بر قرار شده بود. شاه از این رفت و آمد آگاه میشود و در جا ایزدگشسپ را میکشد:
ز ایزدگشسپ آنگهی شد درشت به زندان فرستاد و او را بکشت
سپس باید به کار موبد که گویا دل در گرو بزرگان و بزرگ زادگان داشت و از این روند اصلاحات شاه نو ناخرسند بود رسیدگی میکرد. رفتار به گونهای انجام شد تا موبد از آگاهی پادشاه از ماجرا خبردار نشود. پس دستور داد آشپز در یکی از خورشها زهر ربریزد و آماده باشد. پس از بار شاهی, شاه از موبد خواست تا در دربار بماند و از خوراکی که خوالیگر تازهاش پخته بخورد. پس از خوردن خوراکها چون کاسهی آلوده به زهر را به پیش موبد آوردند, موبد دریافت که این کاسهی زهر است و شاه در اندیشهی کشتن اوست:
بران بد گمان شد دل پاک اوی که زهرست بر خوان تریاک اوی
موبد کوشید تا از مرگ رهایی یابد و به گونهای کاسهی زهر را نخورد و به دیگر خوراکها مشغول گردد که در این میان شاه از وی خواست تا دست او را رد نکند:
بدو گفت
موبد به جان و سرت که جاوید بادا سر و افسرت
کزین نوشه خوردن
نفرماییم بسیری رسیدم نیفزاییم
بدو گفت هرمز به خورشید و ماه
بپاکی روان جهان دار شاه
که بستانی این نوشه زانگشت من بر این آرزو
نشکنی پشت من
سرانجام
موبد جام زهر را سرکشید و کشته شد. این بار نوبت کار ماهآذر رسید و شاه
به او دست آخت. پس شبی او را به کاخ فرا خواند و به وی گفت اگر خواستار
دست بازداشتن از سوی من هستی فردا به همراه بزرگان در پیش تخت من باش. در
آن جا من از تو دربارهی بدیهای "سیمای برزین" خواهم پرسید و تو باید از
او بدگویی کنی:
ز سیمای
برزینات پرسم سخن چو پاسخ گزاری دلات نرم کن
تو پاسخ چنین ده که
این بد تن است بد اندیش وز تخم اهرمن است
هرمز فردای آن روز و در حضور بزرگان از بدی سیمای برزین نپرسید و به وارونه او را فردی نیک سرشت شناساند و سپس از ماهآذر دربارهی او پرسید. چنین بود که ماه آذر از ماجرا آگاه شد که شاه آهنگ جان او را دارد, پس چنین پاسخ داد که سیمای برزین بدترین بدترینها است. زمانی که سیمای برزین دلیل این اتهام را پرسید چنین پاسخ شنید که در زمان انوشیروان وقتی شاه از ما دربارهی جانشین خود پرسید همه با پادشاهی این ترکزاده مخالفت کردیم ولی تو او را سزاوارترین برای جانشینی دانستی و امروز ایران به دست همین پادشاه تباه گشته.
که این ترک
زاده سزاوار نیست به شاهی کس او را خریدار نیست
تو گفتی که هرمز به
شاهی سزاست کنون زین سزا مر ترا این جزاست
و
سرانجام هم, سیمای بزرن و هم بهرام ماه آذر به دست هرمز کشته میشوند.
واپسین سخن ماه آذر به شاه اشاره به این دارد که مادر هرمز دختر خاقان ترک
غربی بود که در پی پیمان نامهی آشتی به زنی انوشیروان دادگر در آمده بود:
تو خاقان نژادی نه از کی قباد که کسری ترا تاج بر سر نهاد
نکتهی نغزی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که این داستان افزون بر دیگر مدارک استوار نشان میدهد که ترکان در میان ایرانیان چه جایگاهی داشتند و بی گمان در آن زمان هنوز پای ترکان به ایران و به ویژه آذربایجان و اران (جمهوری آذربایجان) نرسید بود و زبان ترکی نیز تا سدها سال پس از آن نتوانسته بود جای زبان ایرانی ِ بخش آذربایجان (پهلوی-آذری) را بگیرد تا آن که دستههای ترک و مغول به ایران و به ویژه آتروپاتگان سرازیر شده و در یک روند 200 ساله زبان ترکی از زمان صفویان به صورت کامل به جای زبان بومی آذربایجان در این منطقه رواج یافت.
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)