سال نمای یزدگردی

سال نمای یزدگردی

کورش محسنی

 ایرانیان در زمان ساسانیان سال رسمی را از زمان برنشستن پادشاه به شمار می آورندند و از آن جایی که پس از یزدگرد در سال 632 ترسایی ایران پادشاه تازه ای به خود ندید، زرتشتیان همان سال 632 ترسایی را آغاز تاریخ خود قرار دادند.

 در دو سال‌نما از سال‌نماهای تورفانی (شماره 1 و 2) سده ی هشتم پیش از زایش مسیح، نام "یزدگردی" برده شده است. در زیجها و نامه های ستاره شناسی برپایی این تاریخ را به زمان جم و پیش از او نسبت داده اند و گوشزد کرده اند که این تاریخ مربوط به یزدگرد شهریار نیست. یزدگردی یعنی خدایی و ایزدی، عیسویان نیز تاریخ ترسایی را سال خدایی و الهی می گویند و A. D. نشانه ی آن است.

 این سال ها را یزدگردی می گفتند برای اینکه هر یک از روزهای ماه از ایزدی بود و نماز ویژه ای داشت، ولی پس از آن هر گونه سال 365 روزی را یزدگردی نامیدند و برای تمیز این تاریخ از تاریخ های دیگر این تاریخ را یزدگردی باستانی می نامند.
سال های یزدگردی باستان، 365 روز بی کاستی است و از این روی سر سال در همگی فصول سیر می کند و روزهای ورجاوند همگی زمان های فصول را متبرک می کند.

داده های زیر درباره ی تاریخ یزدگردی باستانی در نامه های ستاره شناسی دیده می شود:
1- آغاز روز درازای نیمروز است.
2- آغاز دوره ی دوازده سالی موش است.
3- روز این گاه شماری از آغاز بالا آمدن خورشید تا آغاز بالا آمدن آفتاب در روز دیگر است.

برگردان و ترجمه ی نوشته ی ستاره شناسی تورفانی درباره ی سال نامه ی یزدگردی:
  ... روزهای راستوانه ی دوم به پایان می رسد و ماه آبان پدیدار می گردد.
در ماه آبان روز یازده زمان و شب سیزده زمان است.
پس خورشید از آستانه ی دوم به آستانه ی نخست می رود. سی روز دیگر روزهای ماه آذر هستند در هخمان سی استوانه 360 ویچهرک در آستانه ی نخست پُر می شود.
در سی روز ماه آذر دوباره 360 ویسانگ یک زمان از شب برداشته می شود و به روز افزوده می گردد. هر روزی دوازده ویسانگ. پس روز دوازده زمان و شب دوازده زمان و هر دو برابرند و نیمروز رییه می شود.
  یک سال دوازده ماه در برابر دوازده آستانگ پخس می شود. بهار تابستان پاییز و زمستان و سال نمایان می گردد. درختان شکفته می شوند و گیاه و دام می بالند.
هنگامی که خورشید در بلندترین آسمان هااست در هر ماهی اختر بره گاو دو پیکر و کرزنگ و شیر می باشند. این گاه پنج ماه فزونی پنج روز در هر اختر و ماه یک روز. این روزها به حساب ایران پنچ گاه می باشند.
به روش انیران در پنج اختر ده روز افزوده می شود و هر اختری دو روز. در اختر خوشگ در یک ماه یک روز افزودنی است.
  در این هنگام سرما می آید، درختان پژمرده می شوند و هام کشور خوربران می گردد.
در اختر ماهیگ یم کاه یم روز افزاید. هنگامی که گرمی فرو آید درختان شکفته می گردند و بهار می شود و همه ی جهان می بالند.
اینها پنج روزی هستند اکنون به روش ایران پنج گاه انگارند و دوازده روزی که به روش انیران...

ذ. بهروز: تقویم و تاریخ در ایران: ص 30   /   کریستین سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان

* هر گونه برداشت از داده‌های این تارنگار، تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی تارنگار، مجاز است.(کورش محسنی)






عجایب هفت گانه جمشید

جمشید شاه

عجایب هفت گانه ی جمشید

کورش محسنی

  افزون بر جام جم که با جمشید، شاه استوره ای ایرانیان پیوند دارد و گویند که این جام گران بها از یاقوت ساخته شده بود و زمانی که شهر استخرِ پارس را پی می افکندند پیدا شد و جم با آن توانست پنهانی ترین رازها را بگشاید، در منابع دیگر از عجایب هفت گانه ی جمشید نام برده شده است، درست مانند شگفتی هایی که برای خسرو پرویز در میان ایرانیان در نظر گرفته شده است و به گونه ی افسانه در آمده است. جمشید در آب - می درون جام می‌نگریست و به رازها پی می برد.

 در میان ایرانیان افسانه ی شگفتی هایی که جمشید شاه ساخته است و اسکندر آنها را از میان برده است رواج داشته است و دارد. این افسانه به نثر و به نظم در چند نامه ی کهن خطی کتاب خانه ی ملی پاریس وجود دارد، که در آن ها چنین می خوانیم:

1- چراغی که بی روغن همی سوختی.

2- مرغی... که از خورشید سایه نمی کرد.

3- بربطی... که دسته ی لاجوردی و چهار تار [داشت] چون باد بر او زَدی، آواز هم چون بربط آمدی، و گر کسی تپ ارزه داشتی، آوازه بربط بشنودی، تپ لرزه بّشُد (از میان می رفت).

4- مگسان زرین که همی پریدند، اگر کسی زهر خورده بودی، آوازپر مگسان بشنودی، زهر از او بِشُدی.

5- صراحی (جام می یا ریتون) که اندر مَیَزدی (میهمانی)، سد مرد بودی به نام هر مردی شرابی از هر رنگ اندر آن صراحی کردی...

6- رودی آب... و اندر میان آب تاقی و اندر تاق تختی و بر تخت تندیسه ای هم چو مردی اَبَرسان داوری نشسته. اگر دو کس با یکدیگر همیمالی (دشمنی) داشتی، پیش تندیسه دعوی کردی، آن کس که دروغ گفتی زیر آب شدی، آن کس که راست گفتی، بر روی آب پیش ِ داور شدی.

7- گُنبّدی نیمی ابیض و نیمی اسود تا اگر کسی از گیتی گُذران شدی و شب سدیگر بام چهارم روان او بر آن گنبد پیدا آمدی، اگر بر نیمه ی سپید بودی بهشتی، اگر نیمه ی سیاه بودی دُروند (کافر) بودی یعنی دوزخی.

 کریستین سن، آرتور1383: نخستین انسان و نخستین شهریار

* هر گونه برداشت از داده‌های این تارنگار، تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی تارنگار، مجاز است.(کورش محسنی)






گارد ده هزار نفری جاویدان داریوش

گارد جاویدان

سپاه ده‌هزار نفری هخامنشیان

کورش محسنی

 در نگاره‌های سمت شرقی کاخ آپادانا و نخستین تالار بار تخت جمشید، پشت سر شاه بر تخت نشسته، سربازان گارد نیزه‌دار در سه ردیف روی هم جای گرفته، ایستاده‌اند. این نگاره کمابیش یک سوم فضای گسترده شمالی را شامل می‌شود. این سربازان کمابیش 100 نفر, در این‌جا به نمایندگی 10 هزار سرباز "سپاه جاویدان" نگاریده شده است. این سربازان از این روی "جاویدان" نامیده شده‌اند که مردن یا کشته شدن یکی، بی درنگ سرباز دیگری جای او را می‌گرفت و این‌چنین بود که شمار افراد این گارد همواره ده هزار نفر بده است. (هرودت VII, 83)

 گارد پشت سر شاه پوشاک و جامه‌ی بلند چین‌دار هخامنشی بر تن, کفش ایرانی سه‌بندی برپا و نواری پیچیده برگرد سر دارند. نیزه‌ی دست همه‌ی این سربازان، در بخش پایین به یک انار! کوچک ختم می‌شود. از همین روی یونانیان آن را "سیب بر" نامیده‌اند. این گارد 10 هزار نفری از ده گروه 1000 نفری تشکیل می‌شد. انار سرنیزه‌ی فرمانده‌ی هر گروه که "هزار پت" نامیده می‌شد (hazarpatis) زرین و انار دیگران سیمین بود.

 سَرفرمانده‌ی سپاه هم‌واره در برابر شاه پاسخ‌گو بوده است. گروه‌بندی همه‌ی نیروهای جنگی ایران، مانند گارد ویژه‌ی جاویدان "ده‌دهی" بود. گروه‌های 1000 نفری از گروه‌های 100 نفری ِ متشکل از گروه‌های ده نفری تشکیل می‌شد. همه‌ی این‌ها همانند رده‌‍‌های جنگی امروزی، مانند درجه‌دار، ستوان، سرهنگ و سردار و سپهبُد... فرمانده‌ی ویژه‌ی خود را داشتند. از این سامانه در گروه‌بندی کارگران نیز بهره برده می‌شد.

 در کنار گارد جاویدان در زمان هخامنشیان که پیاده بودند، هنگ‌های هزار نفری سواره نیز وجد داشت. در هنگام جنگ افزون بر این سپاهیان همیشگی و نیروهای ساتراپ نشین، دهگانانی که بر زمین‌های دولتی کار می‌کردند به جنگ می‌پرداختند و در ارتش به خدمت گرفته می‌شدند.

کُخ، هاید ماری 1380: از زبان داریوش، نشر کارنگ                                                                    

* هر گونه برداشت از داده‌های این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)






رویا و اندیشه ایران بزرگ

رویا و اندیشه‌ی ایران بزرگ

خیزش مرداویج گیل و اسفار دیلمی

کورش محسنی

  پس از تاختن اسکندر مقدونی به مرزهای ایران و فروپاشیده شدن فرمان‌روایی هخامنشیان و روی کار آمدن فرمان‌روایی نیمه ایرانی/یونانی سلوکی -که به وارونه‌ی باور همگان- این دو فرهنگ تاثیر دو سویه‌ای بر هم داشتند و تنها تاثیر از سوی فرهنگ هلنی نبود بل‌که از سوی ایرانیان نیز فرهنگ یونانی هناییده شد; اشکانیان روی کار آمدند و عنصر بیگانه را از کشور ایران بیرون رانده و یک فرمان‌روایی کاملا ایرانی برپایه‌ی دین، آیین و زبان ایرانی در ایران برپا ساختند. اشکانیان اندیشه‌ی بازپس گیری گستره‌ی مرزی ایرانی زمان هخامنشیان را  در سر داشتند و به شیوه‌ی شاهان هخامنشی رفتار می‌کردند (همان گونه که اسکندر چنین می‌کرد).

  پس از روی کار آمدن ساسانیان و برکناری اشکانیان و فرمان‌روایی شاهَکان، همین راه دنبال شد و سرانجام این رویا -یعنی باز پس گیری مرزهای هخامنشیان- در زمان ساسانیان به سرانجام رسید و ایرانیان بار دیگر سَروَر و سرآمد جهانیان شدند با این تفاوت که این بار قدرت بزرگی همانند دولت روم را در کنار خود می‌دیدند. ولی سرانجام  درگیری 400 ساله‌ با ترکان و هر آینه اقوام آریایی تبار -به اصطلاح تورانی- از شمال و شرق مرزها و درگیری پیاپی با ارتش روم و فشارهای دولت چین، درگیری درونی و در پایان رخنه‌ی دین زرتشتی و موبدان در دستگاه سیاسی باعث شد تا سرانجام این شاهنشاهی بی همتا از دید توان جنگی، اقتصاد، هنر و فرهنگ و... روز به روز سست و سست تر شده و به دست اعراب بیابان نشین برافتد.

  ایرانیان با همه‌ی سختی‌ها و دشواری‌ها که بر آن‌ها روا شد، ‌به گواهی تاریخ به مانند همیشه شکوه و توان پیشین کشورشان را فراموش نکردند و از همان آغاز جنبش‌ها و خیزش‌هایی را برای بازگرداندن شکوه گذشته و بیرون راندن بیگانه‌های عرب آغاز کردند. هر کدام از این‌ها به بهانه‌ای برای سرکشی بر ضد تازیان دست یازیدند که از این جمله می‌توان به ابومسلم خراسانی، بابک خرمدین، مازیار، سنباد، استاسیس، المقنه (پیامبر نقاب‌دار) اشاره نمود. ویژگی یکسان همگی آن‌ها در این بود که هر کدام خود را به گونه‌ای با نیاکان خود در گذشته و در زمان شکوه ساسانیان پیوند می‌دادند.

  آرمان یعقوب لیث از سیستان در برپایی دولتی که آرزو داشت از سوی برادرش عمرو دنبال نشد و سامانیان با همه‌ی دلبستگی که به ایران و فرهنگ کهن آن نشان می‌دادند آرمان وی را بلند پروازی می‌دانستند و دست کم به صورت اسمی خلیفه را به رسمیت می‌شناختند و هیچ گاه به جنگ با وی نپرداختند. تنها سال‌ها پس از یعقوب بود که دو تن از جنگجویان ایرانی در گیل و دیلم طرح بزرگ یعقوب را پی‌گیری کردند و این دو "اسفار دیلمی" و "مرداویج گیل" بودند و پس از این‌ها آل بویه کار را دنبال کرد و تا اندازه‌ای آن را به سرانجام رساند.

  نخستین چالش ستیزه‌جویانه در این زمینه به دست "اسفار پور شیرویه" انجام شد. اسفار (=اسوار، سوار) جنگجویی دلیر و نستوه بود که خلافت را به رسمیت نشناخت و گرگان و تبرستان را از هرج و مرج و درگیری‌های محلی برهاند. این پیروزی از سوی سامانیان پذیرفته شد و امارت بخارا به وی واگذار شد. همچنین او ری ، قزوین و سایر شهرها را به قلمرو خود افزود و به گیل و دیلم که کانون جنبش های ضد عربی بود نزدیک شد. چندی بعد قلعه‌ی "الموت" را به ترفند از چنگ صاحب آن یعنی "سیاه چشم دیلمی" در آورد و سر از فرمان‌بری سامانیان برآورد و ضد خلیفه شورید. این کار برای نخستین بار انجام می‌شد و آشکارا به بازیابی جهان پرشکوه ایران گذشته برخاسته بود و سه سده چیرگی اعراب و خلافت در ایران را به چالش کشیده بود. خلیفه‌ی آن زمان "المقتدر" (295-320 ه) سپاهی را به سوی او فرستاد که سپاه وی از سربازان اسفار شکست خوردند. او به آیین گذشته‌ی نیاکان خویش پای‌بند بود و دعوی تخت و تاج و زنده سازی فرهنگ و مرزهای ایران را داشت.

  سرانجام هم‌پیمان‌اش "مرداویج پور زیار" از سرکردگان گیل‌ها بر وی شورید ولی هیچ‌گاه رویاهای او را از یاد نبرد و همان اندیشه‌ی بازپس‌گیری مرزهای ایران زمان ساسانیان را در سر داشت. اسفار از نواحی لاریجان برخاسته بود و مرداویج از گیلان بود و به خاندان ارغش منسوب بود. در زمان او جشن سده با شکوه تمام برگزار می‌شد و حتی وی یک بار به دلیل مشکلاتی که در برگزاری جشن سده نزدیک اصفهان ایجاد شده بود  با شماری از سپاهیان (احتمالا ترکان) به سختی برخورد کرد و سرانجام هم به دست همین ترکان در گرمابه کشته شد. مرداویج برای خود تاجی مرصع سفارش داده بود همانند تاج کسری (خسرو) و به عامل خود در اهواز دستور داده بود تا ایوان مداین را تعمیر کند و تاق کسری (خسرو) را به همان گونه که در زمان خسرو بود از سر بسازد تا او بار دیگر تیسفون را تخت‌گاه سازد و دولت باستانی ایران را تجدید نماید. آرزویش این بود که در مداین تخت بر تخت زرین خسروان بنشیند و درباریان و لشکریان‌اش او را با نام شاهنشاه صدا بزنند. این راه راهی بود که بعدها از سوی صفویان نیز دنبال شد.

منابع:                                                                                                 

محسنی، محمد رضا 1389: پان ترکیسم، ایران و آذربایجان, انتشارات سمرقند

زرین کوب، عبدالحسین 1387: روزگاران، انتشارات سخن

* هر گونه برداشت از داده‌های این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)






گزارش تخلف
بعدی