شهریار شاعر ایران دوست
محمد حسین بهجت تبریزی
شهریار شاعر ایران دوست
کورش محسنی
محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵-۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر و چامه سرای ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی شعر سرودهاست. وی در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند. شهریار 90% از شعرهای خود را به زبان پارسی سروده است.
مهمترین اثر شهریار منظومهٔ حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی بهشمار میرود و شاعر در آن از اصالت و زیباییهای روستا یاد کردهاست.
شهریار در سرودن انواع گونههای شعر فارسی -مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی- نیز تبحر داشتهاست.
شهریار بهسال ۱۲۸۵ در شهر تبریز متولد شد. دوران کودکی را در روستای مادریاش -قیشقورشاق- و روستای پدریاش -خشگناب- در بخش تیکمهداش شهرستان بستانآباد در شرق استان آذربایجان شرقی سپری نمود. پدرش حاج میرآقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسهٔ دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد.
حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری بهعلت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او بهسال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد.
گفته میشود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانوادهٔ دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با اینکه فقط یک سال به پایان دورهٔ ۷ سالهٔ رشتهٔ پزشکی ماندهبود، ترک تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی میشود. بهصورت جدی به شعر روی میآورد و منظومههای بسیاری را میسراید.
دلبستگی شهریار به ایران
عشق شهریار به ایران در این سروده ها به سادگی قابل مشاهده است همان گونه که دلبستگی او به زبان پارسی از فراوانی چامههای او به زبان فارسی آشکار است. شهریار در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه آذربایجان خاستگاه زرتشت پیامبر ایرانی است، مردم این دیار را از نژاد آریا میداند و نسبت به اشاعة سخنان تفرقه انگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام میآید، هشدار میدهد و خطاب به آذربایجان میگوید:
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو // پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس // ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه ایی // صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
( دیوان - ج ۱ - ص ۳۵۲)
شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش میداند و میگوید:
این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است // گوهر افشان خواستم در پای ایران جوان
شهریارا تا بود از آب، آتش را گزند // باد خاک پاک ایران جوان مهدامان
(دیوان - ج ۱- ص ۳۶۵)
خاندان قاجاریان
خاندان قاجار
خاستگاه و چگونگی روی کار آمدن
کورش محسنی
قاجاریان آنگونه که از اسناد بر میآید، طایفهای ترکتبار از ترکمانان شرق آناتولی و قفقاز بودند که خود مهاجرین تازه از ره رسیده از آن سوی آسیای میانه به شمار میآمدند که بر اثر فشار مغولها به ایران سرازیر شده بودند. میدانیم که نام آنها نخستین بار در زمان ترکمانان آققویونلو در تاریخ آمده است. شاه عباس ایشان را به سه دسته بخش کرد و دستهای را در قراباغ جای داد تا در برابر رخنهی لزگیان سنی از مرزهای قزلباش پاسبانی کنند و دستهای را برای جلوگیری از تاخت و تاز ترکمانان به استرآباد و گرگان در دژ مبارکآباد که به تازگی ساخته بود فرستاد. شماری را هم برای آنکه در برابر ازبکان قرار گیرند به مرز گسیل کرد (995) در پایان زمان صفویه، «فتحعلی خان قوانلو»، پسر شاه قلی خان، پس از زد و خوردهایی که با مدعیان داشت، جایگاه بیگلربیگی تیره خود را به دست آورد.با هزاران تن سوار قاجار به اصفهان آمد و آمادگی خود را برای یاری رساندن به شاه سلطان حسین در پدافند کردن در برابر افغانها اعلام کرد ولی جنگی در نگرفت و اصفهان به دست افغانها افتاد. (1135)
پس از مرگ شاه سلطان حسین (محرم 1140) سرکردهی قاجار در ساری به شاه تهماسپ (طهماسب) دوم پیوست. ولی با نادر قلی افشار، اختلاف پیدا کرد و به اشارهی نادر کشته شد. با این همه اندیشهی خونخواهی از کشتن پدر در ذهن «محمد حسنخان» پسر دوازده سالهی فتحعلی خان برجای ماند. در واپسین سالهای پادشاهی نادر شاه افشار، یکچند در نزدیکیهای اترک و استرآباد یاغی شد و به دست محمد حسین خان یورخاری باش شکست خورد و ناچار به میان تیرههای ترکمان گریخت. پس از نادر نیز با کریم خان زند در افتاد و پس از هشت سال جنگ و گریز سرانجام به دست کسان خویش کشته شد (1173)
پسر وی آقا محمد خان قاجار و برادراناش بهتر دیدند که در برابر کریم خان زند تسلیم شده و به همین دلیل زمانی که کریم خان در تهران بود، آقا محمدخان که در این هنگام سی ساله بود با برادرش حسینقلی خان که بیست و یک سال داشت و دیگر برادران، به کریم خان پیوست. کریم خان نیز آنها را پذیرفت و آقا محمد خان را با خود به شیراز برد. حسینقلی خان در دامغان ماند و داعیهی جداسری کرد و در مازندران، استرآباد، فریکرد و بارفروش (بابل) کشتار فراوانی کرد و ویرانیها به بار آورد و به همین دلیل او را «جهانسوز» خواندند. با اینکه کریم خان زند شورش او را نتوانست فرو بنشاند، ولی سرکردگان یورخاری باش قاجار که چیرگی او را برای خود مایهی نگرانی و ناخرسندی مییافتند ضد او همدست شدند و او را در همان روزها، در جامهی خواب کشتند (1191)
پس از مرگ کریم خان زند، آقا محمد خان مرگ وی را فرصت مناسبی دانست و توانست با دو اسب که به دست آورده بود شبانه از دروازهی شیراز بگریزد و از راه اصفهان به برخی تیرههای قاجار که در آن هنگام در ورامین بودند پیوست و در گیرودار اختلافات خانگی زند و هرج و مرجی که پس از مرگ کریمخان زند در فارس جریان داشت یک سلسله تاخت و تازهایی را آغاز کرد که در پایان شانزده سال جنگ و گریز فرمانروایی خاندان زند و پادشاهی لطفعلی خان زند را پایان داد و آنچه را سلطنت خاندان قاجار خوانده شد بر روی ویرانههای آن دولت بنیاد نهاد.(1209)
زرین کوب، عبدالحسین 1387: "روزگاران"، انتشارات سخن، ص 774
*هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نشانی تارنگار و نام نویسنده مجاز است
ویکی لیکس و تجزیه طلبان
اسناد ویکیلیکس و جداییخواهان
دیروز شوروی، امروز اسرائیل
کورش محسنی
اسناد منتشر شدهی ویکیلیکس
به تازگی پس از انتشار اسناد محرمانه از سوی تارنمای ویکیلیکس (WikiLeaks) آشکار شد که گروههای قومگرا و جداییخواه مورد پشتیبانی کشورهایی همچون اسرائیل هستند. به گزارش تارنمای گاردین: «مئیر داگان» رئیس موساد، در نشست روز 17 اوت 2007 با «نیکولاس برنز» معاون وزیر امور خارجه آمریکا گفته است: "ناپایداری در ایران به وسیله ایجاد تنش و التهاب بین قومیتها به پیش برده خواهد شد. این موقعیت بینظیری برای اسرائیل و آمریکا است..."
همچنین وی در این نشست به گسترش و توسعهی هویتهای اقلیتهای قومی ایران و ایجاد قومگرایی اشاره کرده است:
Dagan urged more attention on regime change, asserting that more could be done to develop the identities of ethnic minorities in Iran.
هرآینه پشتیبانی از جنبشهای قومگرایانه و پانترکیستی تجزیه طلب از سوی کشورهایی همانند ترکیه، جمهوری آذربایجان، اسرائیل و آمریکا -با توجه به تنشهای سیاسی- پیش از این روشن بود ولی پافشاری رئیس یک سازمان اطلاعاتی و جاسوسی همانند موساد بر این نکته باید مورد توجه بیشتری قرار گیرد.
فرقهی دموکرات آذربایجان و پیوند با شوروی
گروههای قومگرا، جداییخواه و نژادپرست که امروزه با نامهای تازهای همانند هویتطلب کار خود را پیش میبرند در گذشته نیز ابزار دست کشورهای بیگانه برای پیش بردن اهداف آن کشورها بودهاند و هیچگاه به پیوند فرهنگی و تباری چند هزار ساله میان اقوام ایرانی آذری، کرد، بلوچ و دیگر ایرانیان توجه بایسته را نداشتهاند.
در سال 1324 با دستور سرَراست استالین گروهکی کمونیستی به نام «فرقه دموکرات آذربایجان» به رهبری «سید جعفر پیشه وری» در باکو برنامهریزی شد. هدف اصلی روسها از این کار، در زمانی آشکار میشود که بدانیم شوروی پس از قرارداد ترکمانچای و قرارداد گلستان و به دست آوردن بخش شمالی رود ارس -یعنی قفقاز و اران- و دگرگونه ساختن نام آن بخش به آذربایجان، در اندیشه جدا سازی آذربایجان راستین و پیوند دادن آن به بخش شمالی یعنی اران (جمهوری آذربایجان کنونی) بود. نقشهی شوروی در دنبالهی کار قرار بود کار به کردستان و خوزستان نیز کشیده شود. در این زمینه در سپتامبر 1945 قاضی محمد و شماری دیگر از یاراناش به شوروی فراخوانده شده و با «جعفر باقراف» دیدار کردند. شوروی با به دست آوردن اران در شمال ارس و سپس آذربایجان در جنوب رود ارس و پس از آن پیوستن کردستان و خوزستان ایران، میتوانست به آرزوی دیرین خود، یعنی رسیدن به آبهای گرم و پیش بردن آرمانهای خود برسد.
فرقهی دموکرات آذربایجان با پشتیبانی ارتش شوروی که پیش از آن در آذربایجان جای گرفته بود، در پی کودتایی، حکومتی خودگردان در استان آذربایجان پدید آورد و اعلام جدایی از ایران کرد. در این میان سید جعفر پیشهوری به عنوان نخست وزیری این دولت، اجیر و از سوی شوروی برنهاده شد. ولی این دولت که اهداف شوروی را پیش میبرد، با توجه به نداشتن پایگاه مردمی در آذربجان و ناچار شدن شوروی در پس کشیدن نیروهای خود در اثر فشارهای جهانی، و کوششهای «قوام» نخست وزیر وقت ایران، از هم پاشید. از آنجایی که سراسر پشتوانهی این دولت بر روی نیروهای جنگی اشغالگر شوروی بنیان نهاده شده بود، درست همانند قاضی محمد در کردستان، با از دست دادن پشتیبان راستین خود -یعنی شوروی- فروپاشید. شماری از سران این فرقه به اران (جمهوری آذربایجان) گریخته و شماری نیز پادافره یافتند. و در تبریز مردم گریختن پیشهوری و یاراناش را جشن گرفتند.
بررسی مدارک و اسناد نشان میدهد که پیشهوری در پیوند با اربابان خود در کاخ کرملین بسیار چاپلوس و فرومایه برخورد میکرد. (بنگرید به تلگراف پیشهوری به میرجعفر نخستین دبیر حزب کمونیت در آذربایجان در: محسنی، محمد رضا 1389: پان ترکیسم، ایران و آذربایجان، ص 33)
منابع:
محسنی، محمدرضا 1389: "پانترکیسم، ایران و آذربایجان"، انتشارات سمرقند
کاظمی، احمد 1385: "پان ترکیسم و پان آذریسم"، موسسه ابرار معاصر تهران
تارنمای گاردین: تارنمای ویکی لیکس
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)
زندگی نامه کریم خان زند
کریم خان زند
شیوهی رفتاری و زندگینامه
کورش محسنی
در
درگیریهایی که پس از کشته شدن "نادرشاه" افشار رخ داد، از میان کسانی که
در بیرون از خاندان نادر به جستجوی تاج گمشدهی او برآمدند، پیروزی به یک
سرکردهی گمنام خاندان زند رسید. با آنکه او هیچگاه خود را پادشاه نخواند
در درازای نزدیک 30 سال پادشاه بخش بزرگی از ایران بود. تنها بخشی که از
سوی کریمخان زند به گونهای، جداسَریاش (استقلالاش) پذیرفته شد بخش
خراسان بود که در دست خاندان نادر شاه افشار برجای ماند. او خود را وکیل،
وکیلالسلطنه، و وکیلالرعایا میخواند و بنیانگذار فرمانروایی زندیه شد.
کریمخان زند، چند سالی پس از نادر، بخش بزرگی از ایران را از چنگ مدعیان
بیرون آورد و کمابیش جانشین راستین نادر شد. او نیز همانند نادر، زمان
درازی را در تبعید و خدمات جنگی گذرانده بود و درست همانند نادر
فرمانروایی خود را تا مدتها به عنوان جانشین یک شاهزاده صفوی دنبال کرد.
زندیان یک شاخه از کوچنشینان لَک و لُر فیلی بودند که در واپسین سالهای دوران صفوی، در بخشهای علیشکر در نزدیکهای قلعهپری (=پیری) در جنوبشرقی ملایر سر میکردند و همانند دیگر طایفههای کرد و لر در آن نزدیکیها با پشتیبانی از کاروانها و گاهی رهزنی آنها زندگی خود را به سر میآوردند. این خاندان در زمان پایان یافتن عصر صفوی به اردوی عثمانیهای ترک لشکر که نهاوند و همدان را هم اشغال کرده بودند، دستبرد میزد و همچنین به انگیزهی دشواریهایی که در آن زمان برای نادر به وجود آورده بودند، شمار فراوانی از آنها به دستور نادر به خراسان کوچانده و در نزدیکیهای ابیورد و گز جای داده شده بودند.
جوانی کریمخان در خراسان به سختی به سر شد و یک بار به دستور نادر در یک چاه تاریک زندانی شد و حتی بعدها که به سربازی در سپاه نادر کار را آغاز کرد، با وجود مهری که سردار او «مصطفی قلیخان شاملو»، به وی داشت آنچنان پیشرفتی در کار اون رخ نداد. چنان تنگدست بود که یکبار ناچار شد زین اسپی را از کارگاه زینساز اردو بدزدد، ولی چون دید زینساز به خاطر آن بازخواست خواهد شد، پنهانی آن را به جای خود بازگرداند. او با وجود اینکه شمشیرزنی چالاک و سوارکاری ماهر بود، در سپاه نادر هرگز به والایی نرسید و پس از نادر با توجه به ناخرسندی از کوچانده شدناشان به همراه برادران و جوانان خاندان زند به ملایر بازگشت.
در راه بازگشت با حاکم همدان «مهدی علیخان» به زد و خورد پرداخت و به دلاوری و پهلوانی پُرآوازه گشت. یک بار هم بُنه و بار حاکم اردلان که سیم و زر بود به غارت برد و با آن غنیمت توانست شمار بیشتری سرباز گرد خود آورد. با «علیمردخان» بختیاری نیز پیوند دوستی برقرار کرد و با یاری او توانست اسپهان (اصفهان) را که کمابیش ویران شده بود از «ابوالفتحخان بختیاری» که از سوی «شاهرخ افشار» حاکم بود بگیرد. سپس با وی و علیمردخان همداستان شدند که باهم یک تن از بازماندگان صفویان را به شاهی بردارند. شاهزادهای را هم که «سیدابوتراب» نام داشت و نوادهی دختری «سطلان حسین» بود به نام اسمعیل سوم بر تخت نشاندند. ولی پس از آن با برخوردهایی که میان ایشان رخ داد اسپهان به دست کریم خان زند افتاد و او خود را وکیلالرعیا خواند.
یکی از سرداران نادر یعنی «آزادخان افغان» که پس از نادر به اندیشهی تاج و تخت افتاده بود، از ملایر تا اصفهان به دنبال کریمخان افتاد و کریمخان به شیراز گریخت. البته سپاه آزادخان افغان در راه شیراز و در منزل "خشت" از کریمخان شکست سختی خورد (1168) و کریمخان در شیرازی جای گرفت.
کریمخان زند سالها برای خواباندن شورشها در راه شیراز، تهران، استرآباد و
ارومیه و... بود و سرانجام یکی از مدعیان به نام «محمد حسنخان قاجار» که
آذربایجان را از آزادخان افغان گرفته بود (1169) در لشکرکشی و آفند (حمله)
به شیراز و کریمخان، پیروز نشد و سپاهاش پراکنده گشته و در استرآباد در
راه گریز از دست «شیخعلی خان زند»، پای اسباش در گل فرو رفت و یک تن از
نوکراناش به نام «سبزعلی» او را کشت (1171) بعدها فرزندش «آغا محمدخان»
که چندی حاکم آذربایجان بود و به دست «عادلشاه افشار» از مردی افتاده بود و
خصی شده بود با برادرش «حسینقلی خان جهانسوز » به دربار کریم خان آمدند.
کریم خان پس از شکست فتحعلی خان افشار و همدستاناش و گشایش تبریز، او
را با مهر پذیرفت و از سرداران خود درآورد (1175) کرمان نیز با یاری
مردماش که از جنگ و آشوب به جان آمده بودند به قلمرو کریم خان افزوده شد.
(1179) بصره نیز که پیش از این نادر نتوانسته بود آن را بگشاید به دست کریم
خان گشوده و به مرزهای ایران افزوده شد چرا که با بازرگانان ایرانی در آن
جا بدرفتاریهایی میشد.(1190)
کریم خان شهر شیراز را پایتخت خویش ساخت و در آن سازههای بی همتایی بنا کرد. ارگ کریم خانی، مسجد وکیل، بازار وکیل، گرمابه وکیل را ساخت و بازرگانی را به بهره گیری از امکانات شرکتهای اروپایی رونق بخشید. امنیت و آرامش را به کشور بازگرداند ولی سالهای واپسین عمرش، به سبب مرگ یک فرزند جوان و همسر محبوباش در تلخکامی گذشت و بیماری سل که وی در سالهای پایانی عمر از آن رنج میبرد سرانجام به همراه یک قولنج حاد او را از پا درآورد. (1193)
کریم خان مردی شادمانروی، شوخ، و بزمدوست بود. در سواری و جنگآوری بسیار دلاور و چیرهدست بود. ساده، نیکاندیش و دادگر بود و تا جایی که شدنی بود از سختگیری دوری میجویید. در هزینهها روش بهینه را بهکار برده و سادهپوشی پیشه کرده و چیت ناصرخانی که از بروجرد برایش میآوردند میپوشید و گهگاه در صورت نیاز بر آرنجاش وصله میزد. به دانشمندان و دانشجویان احترام میگذاشت و در کار دین پیورزی و تعصب نداشت و به خرافات همهگیر، بیباوری و بیاعتقادی نشان می داد. این رفتارهای نیک، بخششها، ساختن دوست از میان دشمنان، احترام به باورهای دینی و دوری جستن از سختگیری مذهبی، دوران جوانی سخت و دلاوریهای جنگی فراوان باعث میشود میان کریم خان زند و کورش بزرگ همسانیها و هماهنگیهایی که تنها ویژهی این دو شخص است ببینیم.
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)
تاریخ ترکها و مغولان 1
تاریخ ترکان و مغولان 1
آداب اجتماعی و شیوهی زندگی
کورش محسنی
در زمانی که محمد خوارزمشاه توان خود را در گوشههای شرقی مرزهای فرَارودان (ماوراءالنهر) گسترش میداد و خلیفهی بغداد، الناصرالدینالله برای رو در رویی با این گسترش در جبال و عراق ضد او دسیسه میکرد، در آن سوی مرزهای شرقی خوارزمشاه، نیروی نوخاستهای در حال طلوع بود که به درون مرزهای ایران میخزید و خود را برای تاختن آماده میساخت و هیچ کس آن را جدی نمیگرفت.
ولی این نیروی خُردکننده که از گوشههای بیابان گوبی و کوههای تیانشان به سوی فرَارودان میخرید، مغولها یعنی پسرعموهای ترکان بودند که در چند سال آینده نه تنها خوارزم و خلافت را برباد میدادند بلکه فاجعهای بزرگ را برای بشریت به وجود میآوردند. همچنین در این زمان از مهاجرت شماری از دستههای ترک (لشکری) به درون مرزهای ایران و تاثیر شماری از این دستهها بر آذربایجان و زیان دیدن زبان پهلوی-آذری در اران و آذربایجان نیز آگاهی داریم.
مغول (Mongol) در آن روزها یک اتحادیه زردپوست از تیرههای تاتار، قیات، نایمان، کرائیت و شماری از تیرههای بیابانی گوشههای ترکستان، چین و سیبری به شمار میآمد. البته پیش از این خون مغولی-ترکی در کالبد اتحادیههای آوار-هون در هم آمیخته شده بود. زندگی ایشان در چادرهای نمدی و در هوای آزاد بیابان به سر میشد و در کنار شتران، گوسپندان و اسپان خویش گذران زندگی میکردند. از گوشت و شیر آنها خوراک میخوردند و از پشم آنها جامه، کلاه و خیمه میساختند و اگر داممرگی با خشکسالی پیش میآمد از خوردن هیچ چیز حتی شپش! هم خودداری نمیکردند و البته گوشت موش، گربه، سگ و خون جانوران و انسان هم گهگاه مایهی عیش و نوشاشان میشد.
چینیها پیشتر از این با این بیابان نشینها درگیری درازمدت داشتند، کشتارگری و بیرحمی این تیرهها برای چینیها شگفتآور بوده است. این ترکان و مغولها بیگمان از دید آداب، آیین دینی، خوراک و در واقع از هر نظر با چینیان ناهمگون بودهاند در نتیجه سالنامه نویسان چینی آنها را آنچنان که باید انسان نمیدانستند و ایشان را جانورانی با دل درندگان به شمار میآوردند. یکی از هراسانگیزترین آداب اجتماعی آنها برای چینیها، ازدواج فرزند با همهی زنان پدر متوفای خود بود. دیوار بزرگ چین برای مقابله با همین بیابان نشینها ساخته شد و هرآینه ما از ساخت دیوارهای بزرگ در مرزهای شرقی ایران در زمان هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان به همین انگیزه آگاهیهایی در دست داریم.
زمانی که تموچین، سرکردهی یک تیرهی این اقوام با پیروزی بر دیگر اقوام مجاور اندکاندک کمابیش همگی اقوام مغول را زیر فرمان خود درآورد، خان بزرگ (قوریلتای) خوانده شد. بعدها چنگیزخان و دَدمنشی و کشتارهای بیهمتای او مایهی هراس همگی نواحی مجاور گشت. (ادامه دارد)
محسنی، محمد رضا 1389: پان ترکیسم، ایران و آذربایجان, انتشارات سمرقند
زرین کوب، عبدالحسین 1387: روزگاران، انتشارات سخن
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)
سال نمای یزدگردی
سال نمای یزدگردی
کورش محسنی
ایرانیان در زمان ساسانیان سال رسمی را از زمان برنشستن پادشاه به شمار می آورندند و از آن جایی که پس از یزدگرد در سال 632 ترسایی ایران پادشاه تازه ای به خود ندید، زرتشتیان همان سال 632 ترسایی را آغاز تاریخ خود قرار دادند.
در دو سالنما از سالنماهای تورفانی
(شماره 1 و 2) سده ی هشتم پیش از زایش مسیح، نام "یزدگردی" برده شده است.
در زیجها و نامه های ستاره شناسی برپایی این تاریخ را به زمان جم و پیش از
او نسبت داده اند و گوشزد کرده اند که این تاریخ مربوط به یزدگرد شهریار
نیست. یزدگردی یعنی خدایی و ایزدی، عیسویان نیز تاریخ ترسایی را سال خدایی و
الهی می گویند و A. D. نشانه ی آن است.
این
سال ها را یزدگردی می گفتند برای اینکه هر یک از روزهای ماه از ایزدی بود و
نماز ویژه ای داشت، ولی پس از آن هر گونه سال 365 روزی را یزدگردی نامیدند
و برای تمیز این تاریخ از تاریخ های دیگر این تاریخ را یزدگردی باستانی می
نامند.
سال های یزدگردی باستان، 365 روز بی کاستی است و از این روی سر
سال در همگی فصول سیر می کند و روزهای ورجاوند همگی زمان های فصول را متبرک
می کند.
داده های زیر درباره ی تاریخ یزدگردی باستانی در نامه های ستاره شناسی دیده می شود:
1- آغاز روز درازای نیمروز است.
2- آغاز دوره ی دوازده سالی موش است.
3- روز این گاه شماری از آغاز بالا آمدن خورشید تا آغاز بالا آمدن آفتاب در روز دیگر است.
برگردان و ترجمه ی نوشته ی ستاره شناسی تورفانی درباره ی سال نامه ی یزدگردی:
... روزهای راستوانه ی دوم به پایان می رسد و ماه آبان پدیدار می گردد.
در ماه آبان روز یازده زمان و شب سیزده زمان است.
پس
خورشید از آستانه ی دوم به آستانه ی نخست می رود. سی روز دیگر روزهای ماه
آذر هستند در هخمان سی استوانه 360 ویچهرک در آستانه ی نخست پُر می شود.
در
سی روز ماه آذر دوباره 360 ویسانگ یک زمان از شب برداشته می شود و به روز
افزوده می گردد. هر روزی دوازده ویسانگ. پس روز دوازده زمان و شب دوازده
زمان و هر دو برابرند و نیمروز رییه می شود.
یک سال دوازده ماه در
برابر دوازده آستانگ پخس می شود. بهار تابستان پاییز و زمستان و سال نمایان
می گردد. درختان شکفته می شوند و گیاه و دام می بالند.
هنگامی که
خورشید در بلندترین آسمان هااست در هر ماهی اختر بره گاو دو پیکر و کرزنگ و
شیر می باشند. این گاه پنج ماه فزونی پنج روز در هر اختر و ماه یک روز.
این روزها به حساب ایران پنچ گاه می باشند.
به روش انیران در پنج اختر ده روز افزوده می شود و هر اختری دو روز. در اختر خوشگ در یک ماه یک روز افزودنی است.
در این هنگام سرما می آید، درختان پژمرده می شوند و هام کشور خوربران می گردد.
در اختر ماهیگ یم کاه یم روز افزاید. هنگامی که گرمی فرو آید درختان شکفته می گردند و بهار می شود و همه ی جهان می بالند.
اینها پنج روزی هستند اکنون به روش ایران پنج گاه انگارند و دوازده روزی که به روش انیران...
ذ. بهروز: تقویم و تاریخ در ایران: ص 30 / کریستین سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار، تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی تارنگار، مجاز است.(کورش محسنی)
عجایب هفت گانه جمشید
جمشید شاه
عجایب هفت گانه ی جمشید
کورش محسنی
افزون بر جام جم که با جمشید، شاه استوره ای ایرانیان پیوند دارد و گویند
که این جام گران بها از یاقوت ساخته شده بود و زمانی که شهر استخرِ پارس
را پی می افکندند پیدا شد و جم با آن توانست پنهانی ترین رازها را بگشاید،
در منابع دیگر از عجایب هفت گانه ی جمشید نام برده شده است، درست مانند
شگفتی هایی که برای خسرو پرویز در میان ایرانیان در نظر گرفته شده است و به گونه ی افسانه در آمده است. جمشید در آب - می درون جام مینگریست و به رازها پی می برد.
در میان ایرانیان افسانه ی شگفتی هایی که جمشید شاه ساخته است و اسکندر آنها را از میان برده است رواج داشته است و دارد. این افسانه به نثر و به نظم در چند نامه ی کهن خطی کتاب خانه ی ملی پاریس وجود دارد، که در آن ها چنین می خوانیم:
1- چراغی که بی روغن همی سوختی.
2- مرغی... که از خورشید سایه نمی کرد.
3- بربطی... که دسته ی لاجوردی و چهار تار [داشت] چون باد بر او زَدی، آواز هم چون بربط آمدی، و گر کسی تپ ارزه داشتی، آوازه بربط بشنودی، تپ لرزه بّشُد (از میان می رفت).
4- مگسان زرین که همی پریدند، اگر کسی زهر خورده بودی، آوازپر مگسان بشنودی، زهر از او بِشُدی.
5- صراحی (جام می یا ریتون) که اندر مَیَزدی (میهمانی)، سد مرد بودی به نام هر مردی شرابی از هر رنگ اندر آن صراحی کردی...
6- رودی آب... و اندر میان آب تاقی و اندر تاق تختی و بر تخت تندیسه ای هم چو مردی اَبَرسان داوری نشسته. اگر دو کس با یکدیگر همیمالی (دشمنی) داشتی، پیش تندیسه دعوی کردی، آن کس که دروغ گفتی زیر آب شدی، آن کس که راست گفتی، بر روی آب پیش ِ داور شدی.
7- گُنبّدی نیمی ابیض و نیمی اسود تا اگر کسی از گیتی گُذران شدی و شب سدیگر بام چهارم روان او بر آن گنبد پیدا آمدی، اگر بر نیمه ی سپید بودی بهشتی، اگر نیمه ی سیاه بودی دُروند (کافر) بودی یعنی دوزخی.
کریستین سن، آرتور1383: نخستین انسان و نخستین شهریار
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار، تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی تارنگار، مجاز است.(کورش محسنی)
گارد ده هزار نفری جاویدان داریوش
گارد جاویدان
سپاه دههزار نفری هخامنشیان
کورش محسنی
در نگارههای سمت شرقی کاخ آپادانا و نخستین تالار بار تخت جمشید، پشت سر شاه بر تخت نشسته، سربازان گارد نیزهدار در سه ردیف روی هم جای گرفته، ایستادهاند. این نگاره کمابیش یک سوم فضای گسترده شمالی را شامل میشود. این سربازان کمابیش 100 نفر, در اینجا به نمایندگی 10 هزار سرباز "سپاه جاویدان" نگاریده شده است. این سربازان از این روی "جاویدان" نامیده شدهاند که مردن یا کشته شدن یکی، بی درنگ سرباز دیگری جای او را میگرفت و اینچنین بود که شمار افراد این گارد همواره ده هزار نفر بده است. (هرودت VII, 83)
گارد پشت سر شاه پوشاک و جامهی بلند چیندار هخامنشی بر تن, کفش ایرانی سهبندی برپا و نواری پیچیده برگرد سر دارند. نیزهی دست همهی این سربازان، در بخش پایین به یک انار! کوچک ختم میشود. از همین روی یونانیان آن را "سیب بر" نامیدهاند. این گارد 10 هزار نفری از ده گروه 1000 نفری تشکیل میشد. انار سرنیزهی فرماندهی هر گروه که "هزار پت" نامیده میشد (hazarpatis) زرین و انار دیگران سیمین بود.
سَرفرماندهی سپاه همواره در برابر شاه پاسخگو بوده است. گروهبندی همهی نیروهای جنگی ایران، مانند گارد ویژهی جاویدان "دهدهی" بود. گروههای 1000 نفری از گروههای 100 نفری ِ متشکل از گروههای ده نفری تشکیل میشد. همهی اینها همانند ردههای جنگی امروزی، مانند درجهدار، ستوان، سرهنگ و سردار و سپهبُد... فرماندهی ویژهی خود را داشتند. از این سامانه در گروهبندی کارگران نیز بهره برده میشد.
در کنار گارد جاویدان در زمان هخامنشیان که پیاده بودند، هنگهای هزار نفری سواره نیز وجد داشت. در هنگام جنگ افزون بر این سپاهیان همیشگی و نیروهای ساتراپ نشین، دهگانانی که بر زمینهای دولتی کار میکردند به جنگ میپرداختند و در ارتش به خدمت گرفته میشدند.
کُخ، هاید ماری 1380: از زبان داریوش، نشر کارنگ
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)
رویا و اندیشه ایران بزرگ
رویا و اندیشهی ایران بزرگ
خیزش مرداویج گیل و اسفار دیلمی
کورش محسنی
پس از تاختن اسکندر مقدونی به مرزهای ایران و فروپاشیده شدن فرمانروایی هخامنشیان و روی کار آمدن فرمانروایی نیمه ایرانی/یونانی سلوکی -که به وارونهی باور همگان- این دو فرهنگ تاثیر دو سویهای بر هم داشتند و تنها تاثیر از سوی فرهنگ هلنی نبود بلکه از سوی ایرانیان نیز فرهنگ یونانی هناییده شد; اشکانیان روی کار آمدند و عنصر بیگانه را از کشور ایران بیرون رانده و یک فرمانروایی کاملا ایرانی برپایهی دین، آیین و زبان ایرانی در ایران برپا ساختند. اشکانیان اندیشهی بازپس گیری گسترهی مرزی ایرانی زمان هخامنشیان را در سر داشتند و به شیوهی شاهان هخامنشی رفتار میکردند (همان گونه که اسکندر چنین میکرد).
پس از روی کار آمدن ساسانیان و برکناری اشکانیان و فرمانروایی شاهَکان، همین راه دنبال شد و سرانجام این رویا -یعنی باز پس گیری مرزهای هخامنشیان- در زمان ساسانیان به سرانجام رسید و ایرانیان بار دیگر سَروَر و سرآمد جهانیان شدند با این تفاوت که این بار قدرت بزرگی همانند دولت روم را در کنار خود میدیدند. ولی سرانجام درگیری 400 ساله با ترکان و هر آینه اقوام آریایی تبار -به اصطلاح تورانی- از شمال و شرق مرزها و درگیری پیاپی با ارتش روم و فشارهای دولت چین، درگیری درونی و در پایان رخنهی دین زرتشتی و موبدان در دستگاه سیاسی باعث شد تا سرانجام این شاهنشاهی بی همتا از دید توان جنگی، اقتصاد، هنر و فرهنگ و... روز به روز سست و سست تر شده و به دست اعراب بیابان نشین برافتد.
ایرانیان با همهی سختیها و دشواریها که بر آنها روا شد، به گواهی تاریخ به مانند همیشه شکوه و توان پیشین کشورشان را فراموش نکردند و از همان آغاز جنبشها و خیزشهایی را برای بازگرداندن شکوه گذشته و بیرون راندن بیگانههای عرب آغاز کردند. هر کدام از اینها به بهانهای برای سرکشی بر ضد تازیان دست یازیدند که از این جمله میتوان به ابومسلم خراسانی، بابک خرمدین، مازیار، سنباد، استاسیس، المقنه (پیامبر نقابدار) اشاره نمود. ویژگی یکسان همگی آنها در این بود که هر کدام خود را به گونهای با نیاکان خود در گذشته و در زمان شکوه ساسانیان پیوند میدادند.
آرمان یعقوب لیث از سیستان در برپایی دولتی که آرزو داشت از سوی برادرش عمرو دنبال نشد و سامانیان با همهی دلبستگی که به ایران و فرهنگ کهن آن نشان میدادند آرمان وی را بلند پروازی میدانستند و دست کم به صورت اسمی خلیفه را به رسمیت میشناختند و هیچ گاه به جنگ با وی نپرداختند. تنها سالها پس از یعقوب بود که دو تن از جنگجویان ایرانی در گیل و دیلم طرح بزرگ یعقوب را پیگیری کردند و این دو "اسفار دیلمی" و "مرداویج گیل" بودند و پس از اینها آل بویه کار را دنبال کرد و تا اندازهای آن را به سرانجام رساند.
نخستین چالش ستیزهجویانه در این زمینه به دست "اسفار پور شیرویه" انجام شد. اسفار (=اسوار، سوار) جنگجویی دلیر و نستوه بود که خلافت را به رسمیت نشناخت و گرگان و تبرستان را از هرج و مرج و درگیریهای محلی برهاند. این پیروزی از سوی سامانیان پذیرفته شد و امارت بخارا به وی واگذار شد. همچنین او ری ، قزوین و سایر شهرها را به قلمرو خود افزود و به گیل و دیلم که کانون جنبش های ضد عربی بود نزدیک شد. چندی بعد قلعهی "الموت" را به ترفند از چنگ صاحب آن یعنی "سیاه چشم دیلمی" در آورد و سر از فرمانبری سامانیان برآورد و ضد خلیفه شورید. این کار برای نخستین بار انجام میشد و آشکارا به بازیابی جهان پرشکوه ایران گذشته برخاسته بود و سه سده چیرگی اعراب و خلافت در ایران را به چالش کشیده بود. خلیفهی آن زمان "المقتدر" (295-320 ه) سپاهی را به سوی او فرستاد که سپاه وی از سربازان اسفار شکست خوردند. او به آیین گذشتهی نیاکان خویش پایبند بود و دعوی تخت و تاج و زنده سازی فرهنگ و مرزهای ایران را داشت.
سرانجام همپیماناش "مرداویج پور زیار" از سرکردگان گیلها بر وی شورید
ولی هیچگاه رویاهای او را از یاد نبرد و همان اندیشهی بازپسگیری مرزهای
ایران زمان ساسانیان را در سر داشت. اسفار از نواحی لاریجان برخاسته بود و
مرداویج از گیلان بود و به خاندان ارغش منسوب بود. در زمان او جشن سده با
شکوه تمام برگزار میشد و حتی وی یک بار به دلیل مشکلاتی که در برگزاری
جشن سده نزدیک اصفهان ایجاد شده بود با شماری از سپاهیان (احتمالا ترکان)
به سختی برخورد کرد و سرانجام هم به دست همین ترکان در گرمابه کشته شد.
مرداویج برای خود تاجی مرصع سفارش داده بود همانند تاج کسری (خسرو) و به عامل خود در اهواز دستور داده بود تا ایوان مداین را تعمیر کند و تاق کسری (خسرو) را به همان گونه که در زمان خسرو بود
از سر بسازد تا او بار دیگر تیسفون را تختگاه سازد و دولت باستانی ایران
را تجدید نماید. آرزویش این بود که در مداین تخت بر تخت زرین خسروان
بنشیند و درباریان و لشکریاناش او را با نام شاهنشاه صدا بزنند. این راه
راهی بود که بعدها از سوی صفویان نیز دنبال شد.
محسنی، محمد رضا 1389: پان ترکیسم، ایران و آذربایجان, انتشارات سمرقند
زرین کوب، عبدالحسین 1387: روزگاران، انتشارات سخن
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)
تحریف تاریخ به دست پان ترکیست ها
تحریف تاریخ به دست پانترکسیتها
قرارداد گلستان و ترکمنچای
کورش محسنی
یکی از
بنیانهای فعالیتهای پان ترکیستها دزدی فرهنگی و وارونه نمایی تاریخی به
سود خویش است. به ویژه پس از فروپاشی و واژگونی شوروی در اران
(جمهوری دروغین آذربایجان) به گونهای سامانمند این سیاست پیگیری میشود.
این پرسمان حتی به کتابهای درسی دبستانها و دانشگاهها نیز کشیده شده
است. بخش بزرگی از این وارونه نماییها بر این ادعا بنیان نهاده شدهاند که
وجود یک آذربایجان خودسَر (مستقل) یک حقیقت تاریخی است که بخشهایی از
ایران، روسیه، گرجستان و ارمنستان را شامل میشود و این آذربایجان یکپارچه
و خودسَر پس از پیماننامهی 1828 ترکمنچای به دست دو قدرت استعمارگر
روسیه و به اصطلاح ایران دوپاره گشته است و بخش شمالی که جمهوری آذربایجان
است و بخش جنوبی که به اصطلاح آذربایجان جنوبی است در ایران جای گرفته
است.
در این راستا فریدون جلیلاف تاریخ شناس! در گفتگویی با
روزنامهی شرق مدعی شد که در اصل گسترهی آذربایجان و زمینهای آن از بخش
دربند قفقاز آغاز شده و تا بغداد دنباله دارد! همین دیدگاه توسط کتابهای
درسی در دبستانها و دانشگاههای جمهوری آذربایجان به خورد کودکان داده
میشود. برای نمونه میتوان به کتاب "آتایوردو" اشاره کرد که در کلاس پنجم
تدریس میشود و در نقشهی روی جلد این کتاب تا قزوین با پرچم آذربایجان نقش
گشته است.
تحریف پیماننامهی گلستان و ترکمنچای
در حالی که ایرانیان همواره از این دو پیماننامهی ننگین که در پی تجاوز روسیه به مرزهای ایران انجام شد و بخش بزرگی از سرزمین تاریخی ایران را جدا ساخت، با تلخی یاد میکنند و به یاد بازگشتن آن به مام میهن هستند, دروغپردازان و نظریهپردازان در اران (جمهوری آذربایجان) چنین ادعا میکنند که روسیه و ایران دو قدرت استعمارگر بودند که با بستن قرارداد گلستان و ترکمنچای سرزمین و کشور تاریخی! آذربایجان را شمالی و جنوبی بخشبندی کردهاند. این در حالی است که منابع و اسناد پُرشمار تاریخی نشان میدهد که همواره بخش زیرین رود ارس آذربایجان و بخش شمالی رود، اران یا آلبانیای قفقاز خوانده میشده است و این دو بخش همواره دو استان خودسَر و البته جدایی ناپذیر از خاک ایران بودهاند.
نکتهی
پایهای این دروغپردازی در این هدف نمایان میشود که شعار نژادپرستان
قومگرای پانترکسیت چنین است که از آنجایی که سرزمین آذربایجان زمانی
یکپارچه بوده و هم اکنون از هم جدا افتاده باید در راه پیوستن دوبارهی
این دو بخش به هم و تشکیل آذربایجان خودسَر کوشید.
در همین راستا
صابر رستم خانلی رهبر حزب همبستگی ملی که از جمله احزاب مروج اندیشههای
پانترکیستی در آذربایجان است، دی ماه 1381 در سخنانی در مجلس ملی جمهوری
آذربایجان به مناسبت روز 31 دسامبر، روز همبستگی آذربایجانیهای جهان مدعی
شد که پس از خودسَری جمهوری آذربایجان اگرچه تمامی نشانههای حکومتی احیا
شد ولی مرزها احیا نشد! وی در دنباله پیشنهاد کرد، به دلیل اینکه
پیماننامهی گلستان منعقد شده میان امپراتوری صفوی! و روسیه تزاری از درجه
اهمیت افتاده است، بار دیگر این پرسمان در جامعهی جهانی مورد مذاکره قرار
گیرد. این در شرایطی است که اگر قرار بر بازنگری در این پیماننامهها
باشد بر پایهی واقعیات تاریخی باید 17 شهر قفقاز به ایران بازگردند; چرا
که بررسی اسناد تاریخی نشان میدهد که پیماننامههای گلستان (1813) و
ترکمنچای (1828) از قراردادهای تحمیل شده بر ایران است و خاکی که هزاران
سال متعلق به ایران بوده است از این کشور جدا شده است.
پیماننامهی گلستان
در پی
پیماننامه گلستان که یکی از ننگینترین معاهدهها در تاریخ ایران به شمار
میآید بخشهای گرجستان، داغستان، باکو، دربند، شروان، قره باغ، شکی،
گنجه، موقان و علیای تالش به روسیه واگذار شد، همچنین حق کشتیرانی ایران
در دریای کاسپین (خزر) از میان رفته و تسهیلات فراوانی برای بازرگانان روسی
در ایران درنظر گرفته شد. در جنگهایی که میان ایران و روسیه در گرفت،
تلفات سربازان ایران را 200 هزار نفر تخمین زدهاند و ساکنان مناطق جنگی
نیز آسیب فراوان دیدند.
پیماننامهی ترکمنچای
در
پیماننامهی ترکمنچای که در تاریخ پنجم شعبان 1243 به امضا رسید به چنین
مواردی برمیخوریم:
1- تخلیهی تالش و موقان از سپاه ایران و واگذاری
خانات ایروان و نخجوان به روسها
2- پروانهی رفت و آمد آزاد به
کشتیهای تجاری روسی در دریای کاسپین و در امتداد کنارههای آن
3- همه
کسانی که در جنگ اسیر شدهاند، چه روسی و چه ایرانی، چه در جنگ واپسین و
چه در جنگ پیشین، همچنین اتباع دو دولت که در هر مورد گرفتار شدهاند به
فاصلهی چهارماه آزاد خواهند شد.
4- پرداخت ده کرور تومان به صورت اقساط
از سوی ایران به روسیه به عنوان غرامت جنگی
5- پذیرفتن یک پیماننامهی
تجاری میان ایران و روس و حق اعزام کسول و نمایندگان تجاری به هر بخش از
ایران که روسها صلاح بدانند.
6- بخشیدن حق داوری کنسولی (کاپیتولاسیون)
به روسیه
کاظمی، احمد: 1385 "پان ترکسیم و پان آذریسم،
مبانی، اهداف و نتایج"
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)